کد مطلب:293524 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:223

بیان میزان انسانیت و آدمیت


مقدمتاً باید دانست كه كلمه میزان در لغت بر مایوزن بِهِ الشی ء و بر وسیله سنجش اطلاق می شود و نظر باینكه در عرف اهل معرفت الفاظ موضوعند از برای معانی عامه پس وسیله سنجش اعم از این است كه از جنس و سنخ مادیات و جسمانیات باشد یا از سنخ روحانیات و معنویات باشد و همین طور شی ء موزون اعم است از اینكه جسمانی و مادی باشد یا روحانی و معنوی ملكی باشد یا ملكوتی جبروتی باشد یا لاهوتی از سنخ و جنس مادیات باشد یا مجردات از اعیان ذوات باشد یا از صفات و ملكات در هر صورت بایست میزان و شی ء موزون سنخیتی و مجانستی و مناسبتی با یكدیگر داشته باشد و باید دانست كه (میزان كل شی بحسبه) و وسیله سنجش هر چیز را تناسب با شی ء موزون


شرط است كه باید رعایت شود.

مثلا برای اجسام ثقیله در مقام سنجش ترازوهای خاصی معین شده مانند قَپّان و غیره و بر همین مقیاس است سنجش اجسام خفیفه و ظریفه و چنان نیست كه تمام اجسام دارای یك میزان باشند.

فی المثال برای سنجش درجه حرارت میزانی است كه آنرا میزان الحراره نامند برای سنجش فشار خون كه در چه درجه است میزانی است كه مشاهده می نمائید برای سنجش نغم و اصوات و مطلق آوازها و آهنگها (میزان علم موسیقی است) كه واضح آن فیثاغورت حكیم و شاید از انبیاء باشد.

نقل عن فیثاغورت انه عرج بصفاء نفسه و ضیاء قلبه الی عالم الملكوت فسمع حفیف الا ملاك و دمدمته الافلاك ثم رجع و رتب علیها علم الموسیقی. ملا محمد جلال الدین عارف معروف در كتاب مثنوی گوید:


پس حكیمان گفته اند این لحنها

از دوار چرخ بگرفتیم ما


بانگ گردشهای چرخ است این كه خلق

می نوازندش به طنبور و بحلق





ناله سُرْنا و تهدید دُهُل

چیزكی ماند بدان ناقُورِ كل


مؤمنان گویند كآثار بهشت

نغز گردانید هر آواز زشت


ما هم اجزاء آدم بوده ائیم

در بهشت آن لحنها بشنوده ایم


گرچه بر ما ریخت آب و گل شكی

یادمان آید آز آنها اندكی


لیك چون آمیخت با خاك كرب

كی دهد این زیر و این بم آن طرب


انسان بالفطره و بالطبع از صوت خوش لذت می برد و حال وجد و ابتهاج برایش رخ می دهد.

میزان برای سنجش اخبار و احادیث از حیث صحت و سقم كتاب الله قرآن است.

میزان برای سنجش اشعار علم عروض و قواعد آن است.

میزان برای سنجش افكار از حیث خطا و صواب علم منطق و قواعد آن است.

میزان برای سنجش علوم عقلیه علم حكمت و فن فلسفه


است. میزان سنجش معارف ربانیه و شناخت نظام اسمائیه و لوازم آن از اعیان ثابته و شناخت مظاهر اسماء الهیه سرمدا و دهرا و زمانا علم شریف عرفان و حكمت متعالیه است كه ریاست و سیادت بر سایر علوم و فنون دارد و اوحدی از اهل عرفان و معرفت و كرسی نشینان عرش علم و حكمت در ازمنه و اعصار یافت می شوند در وجه الارض كه واجد این علم شریف بوده باشند و اگر هم یافت شوند كمتر حاضرند كه این علم را بكسی بیاموزند مگر تشخیص دهند كه اهلیت برای آموختن اسرار و رموز این علم اعلی برای اهلش دریغ نخواهند داشت بلكه فرض و واجب است كه تشنگان شراب معرفت و عشاق حقایق را بقدر ظرفیت او از صهبای عرفان سیراب نمایند و دستور هم همین است.

قال سید العابدین و زین العارفین مولانا علی بن الحسین صلوات الله و سلامه علیه


انی لا كتم من علمی جواهره

كیلا یری الحق ذو جهل فیفتتنا





و قد تقدم فی هذا ابوالحسن

الی الحسین و وصی قبله الحسنا


یا رب جوهر علم لو ابوح به

لقیل لی انت ممن یعبد الوثنا


و لا ستحل رجال مسلمون دمی

یرون اقبح ما یاتونه حسنا


حافظ قرآن لسان الغیب گوید:


با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی

تا بی خبر بمیرد در عین خودپرستی


علمی كه بشر را آدم میكند و او را انسان واقعی می سازد منحصرا علم عرفان است علم حكمت قرآنی است (نه حكمت یونانی). (و من یوتی الحكمته فقد اوتی خیرا كثیرا) آیه 269 سوره ی بقره.

اساس و ریشه علم حكمت و عرفان در واقع قرآن است حُكَمایِ متاهلین و عرفای شامخین همه شاگردان تربیت شده مكتب قرآن و سر سپرده اهل بیت عصمت و معادن علیهم السلام می باشند.




برو گر عاقلی زین حكمت آموز

بنور حكمت آن جان بیفروز


سخن بشنو ز وحی آسمانی

كه مرجانراست عمر جاودانی


چو قرآن بحر بی پاین عرفان

یكی گنجینه شایان عرفان


سخن سنجی كه علمه البیان است

گهر آویز گوش عقل و جان است


به پیش حكمت قرآن احمد (ص)

كه زد بر مخزن اسرار سرمد


میار اافسانه اشراق و مشاء

كه شب بود این جهان و قوم اعشاء


به غیر از علم قرآن هر چه گویند

شبان تیره در بیراهه پویند


كتاب سر لا ریبی است قرآن

ظهور شاهد غیبی است قرآن


(كتاب علم ربانی است قرآن

ظهور سر سجانی است قرآن)





كتاب عشق قرآن است دریاب

صحیفه سر رحمان است دریاب


(مفادش جمله عرفان است دریاب

كلامش جمله برهان است دریاب)


(تمامش حكمت و اعجاز عقلی

ز حق نازل شده بر عقل كلی)


تو (ربانی) از این حكمت بیاموز

بنور حكمت آن جان بیفروز


حال پس از دانستن این مقدمه و بیان امثله برای شناخت موازین و انواع و اقسام آن كه بنحو اختصار اشاره شد

باید بدانیم و بشناسیم آن میزانی كه وسیله سنجش ایمان و اعتقادات و صفات و ذوات و برای سنجش اخلاقیات و ملكات جمیله و حسنه و اعمال خالصانه است كدام است: تمام مقصود و منظور ما از تمهید این مقدمات شناختن همین میزان است كه دنیا و آخرت ما را سرو كار و شناخت با این چنین میزانی است زیرا ایمان و اعتقاد و صفات و اخلاق و افعال انسان را در یوم قیامت كبری با همین میزان می سنجند.

این میزان در نزد اهل عرفان و معرفت و كرسی نشینان عرش


علم و حكمت انسان كامل است انسان كامل میزان حق است. انسان كامل میزان علوم حقه است. انسان كامل میزان اعتقادات حقه است. انسان كامل میان ایمان است. انسان كامل میزان عقول كامله است. انسان كامل میزان ارواح طیبه است انسان كامل میزان نفوس طاهر انسان كامل میزان اخلاق جمیله است انسان كامل میزان صفات و ملكات حسنه است. انسان كامل میزان اعمال است.

انسان كامل در عرف اخبار و احادیث عبارت است از نبی و وصی نبی و شامل است تمام انبیاء و رسل و اوصیای قدیسین آنان را.

چنانكه در قرآن (آیه 46 سوره ی نساء) (و نضع الموازین القسط لیوم القیامته)

از حضرت امام صادق كاشف حقایق علیه الصلوه والسلام منقول است كه فرمود هم الانبیاء و الاوصیاء از تفسیر صافی علامه فیض كاشانی.(ره)

پس میزان قسط و عدل برای هر امتی همانا نبی آن امت و وصی نبی آن امت است و نظر باینكه انبیاء و رسل و اوصیاء ایشان در مرتبه و درجه همه یكسان نیستند بلكه دارای تفاوت مراتب و


تفاضل درجات هستند كه افضل فالافصل دارند كما اشارالیه نص الكتاب الالهی (تلك الرسل فضلنا بعضهم علی بعض و منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات) آیه 253 سوره بقره.

و عقلا و نقلا ثابت و مبرهن است كه اكمل الموازین و اشرف اوصیاء قدیسین آنحضرت خاتم النبین محمد مصطفی و پس از آن حضرت اوصیاء قدیسین آنحضرت كه اول آنها حضرت امیرالمومنین ولی الله اعظم مرتضی و آخر آنها حضرت مهدی حجته بن الحسن العسكری ولی عصر روحی و ارواح العالمین لهم الفداء همه موازین حقه تامه اند.

بنابراین بعقول كامله ایشان سنجیده می شود عقول كامله و بعلوم حقه ایشان سنجیده می شود علوم حقه و بعرفان كامل و معرفت تامه ایشان سنجیده می شود افكار و آراء حقه و بایمان و عقائد حقه ایشان سنجیده می شود ایمان و عقاید حقه و باخلاق جمیله و خصال حسنه ایشان می سنجند اخلاق حسنه و ملكات پسندیده و بصفات الهوتیه و ملكوتیه ایشان می سنجند صفات ربانیه و ملكوتیه آدمیه و انسانیه را بالجمله ایشانند موازین حقه الهیه كما قالوا علیهم السلام (نحن الموازین) پس در واقع اصل الموازین و


اشرف الموازین و اكمل الموازین ایشانند و باقی انبیاء و اوصیاء همه فروغ آنها و اشعه ایشان محسوبند.

و باید دانست كه میزان بودن انسان كامل از این جهت كه او عالمی است موازی عالم كبیر (بحكم تطابق عالمین) زیرا نیست چیزی در عالم ملك و ملكوت و جبروت كه در او نباشد یعنی در انسان كامل (و فیه انطوی العالم الاكبر) بلكه او متن است و عالم كبیر شرح اوست و او رتق است و عالم كبیر فتق اوست و اولف است و عالم كبیر نشر اوست و او مجمل است و عالم كبیر تفصیل اوست.

و چون اجمال و تفصیل و متن و شرح تباین عزلی ندارند كه (انفسكم فی النفوس وارواحكم فی الارواح و اجسادكم فی الاجساد و اجسامكم فی الاجسام) را مصداقند.

پس بنابراین بهشت و مراتب بهشت تفصیل لطف و مظهر مهر اوست و دوزخ و دركات آن ظهور تفصیلی قهر اوست و صراط مستقیم یوم الدین تجسم صراط مستقیم دین اوست و میزان یوم القیامته صورت عدل اوست و التجاء تمام انبیاء و اولیاء و اوصیاء و امم در ضلل لواء او در روز قیامت كبری و عرصه محشر اكبر حكایتی از مقام جمعیت اطلاقیه و احاطه دین او و اشارتی


باحاطه ولایت كلیه مطلقه اوست و لذا در قیامت كبری جمیع خلق اولین و آخرین در تحت لواء او می باشند لقومه (ص) (آدم و من دونه تحت لوائی یوم القیامه).

پس بحكم تطابق عالم صغیر و عالم كبیر و بحكم تطابق نظام تشریع و تكوین می توانیم جمع بین موازین صوری و معنوی و موازین جسمانی و روحانی و موازین آفاقی وانفسی و موازین ملكی و ملكوتی و جبروتی و لاهوتی بنمائیم و ایمان كامل و اعتقاد محكم و متقن مطابق برهان و عقل و نقل بموازین حقه الهیه داشته باشیم با حفظ مراتب عوالم و نشات و با حفظ شئون موازین در هر نشائه از نشآت و هر عالمی چه عالم معنی و چه عالم صورت.

حال پس از تمهید این مقدمات و شناختن و دانستن و فهمیدن اینكه موازین كامله الهیه اناسی كامله اند بحكم (نحن الموازین) و انسان كامل علوی فرموده (انا المیزان) و در زیارت حضرتش آمده است (السلام علیك یا میزان الاعمال) و نظر باینكه میزان بودن برای اعمال مسبوق بمبادی و مقدمات علمیه و فكریه است پس حكمت و عرفان و توحید و ایمان و اعتقاد و اخلاق علی الاطلاق.


مظهر حق است ذات پاك او

زوبجو حق را ز غیر او مجو




قرآن در سوره اعراف آیه 8: میفرماید (و الوزن یومئذ الحق) در روز قیامت حق وزنه است و آدمیان را با حق می سنجند.

اكنون بر ماست كه بحكم (وزنو بالقسطاس المستقیم) آیه 82ا سوره شعرا و بحكم دستور وارده در روایت معتبر (زنوا قبل ان توزنوا) هنوز كه در دار دنیا هستیم اعمال خود را در تمام شئون اعتقاداً، ایماناً، اخلاقاً، افعالاً با میزان و ترازوی حق بسنجیم و ببینیم وزنه ما با حق و حقیقت هم طراز است و از جنس و سنخ حق و حقیقت است كه در آن صورت دارای فلاح و رستگاری خواهیم بود و اگر با حق مناسبتی و سنخیتی نداشته باشیم بدون شك در خسران و زیان جبران ناپذیری خواهیم بود كه پناه می بریم بخدا از این خسارتی كه بر خود وارد و از این ظلمی كه ما خود بسوء اختیار خود بخود نموده ائیم.

گفتیم میزان حق علی علیه السلام است چنانچه خودش فرموده (انا المیزان). حال ما بایست اعمال خود را با اعمال آنحضرت بسنجیم و ببینیم چه تشابهی و تناسبی با این میزان حق نما داریم. (السلام علیك یا میزان الاعمال)


تو ترازوی احد خو بوده ای

بل زبانه هر ترازو بوده ای


از علی آموز اخلاص عمل

شیر حق را دان منزه از دغل




فیوزن الاسلام المسلمین با سلامه علیه السلام لانه اول المسلمین و یوزون ایمان المومنین بایمانه علیه السلام لانه امیرالمومنین.

و یوزن توحید الموحدین بتوحیده علیه السلام لانه سلطان الموحدین

و یوزن عرفان العارفین بعرفانه علیه السلام لانه رئیس العارفین

و یوزن قرب الاولیاء و القربین بقربه علیه السلام لانه اقرب المقربین برب العالمین

و یوزن محبته المحبین بمحبته علیه السلام لانه احب المحجبین باله العالمین

و یورن تقوی المتقین بتقواه علیه السلام لانه امام المتقین و اتقی المتقین

و یوزن زهد الزاهدین بزهده علیه السلام لانه ازهد الزاهدین

و یوزن عباده العابدین بعبادته علیه السلام لانه اعبد العابدین.

و یوزن جهاد المجاهدین بجهاده علیه السلام لانه اجهد المجاهدین.


و یوزن عمل المخلصین به علمه لانه علیه السلام اخلص المخلصین فی جمیع اعماله.

پس آن اسلام ناب علی مرتضی است كه ملاك حقیقت اسلام است و آن توحید حقیقی و یكتاپرستی خلص علی مرتضی است كه ملاك حقیقت توحید و یگانه پرستی است و آن ایمان و ایقان برهانی و عیانی و شهودی علی مرتضی است كه ملاك حقیقت ایمان است و آن علم و عرفان است و آن قرب تخلقی و تحققی حقیقی و معنوی علی مرتضی است كه ملاك حقیقت قرب بخداست و آن محبت و عشق حقیقی علی مرتضی است كه ملاك حب و عشق خالص بخدای یكتا است و آن تقوای در درجه اعلا علی مرتضی است كه ملاك حقیقت تقوی است و آن اعلا درجه زهد علی مرتضی است كه ملاك حقیقت تقوی است و آن اعلا درجه زهد علی مرتضی است كه ملاك حقیقت زهد و اعراض از متاع دنیا است و آن عبادت خالص علی مرتضی است كه ملاك حقیقت عبودیت است و عبادت احرار است و آن جهاد فی سبیل الله علی مرتضی است كه اعلا مرتبه جهاد اصغر و جهاد اكبر است.

و آن ملاك حقیقت جهاد است و علی علیه السلام دارای هر دو جهاد بوده است اینجاست كه بر ما لازم است كه ما اعمال خود را با اعمال علی مرتضی علیه الصلوه والسلام


كه میزان حق است وزنه بزنیم و بسنجیم به بینیم چه طور است آیا مطابقت با اعمال آنحضرت دارد آیا مشابهت با اعمال آنجناب دارد یا ندارد. بدیهی است مطابقت تامه و مشابهت كامله منظور نیست زیرا ما هرگز تطابق و تشابه با آن بزرگوار نخواهیم داشت اعمال علی علیه السلام كجا اعمال ما كجا ما طرف مقایسه با آنحضرت نیستیم بلكه همین قدر شباهتی ولو بعنوان ضلل و ذی ضل كه او خورشید و ما سایه او دریا و ما قطره اویم و مانم باز كافی است و خوب است باز ما رو سفید خواهیم بود باز برای اعمال ما وزنه و ارزشی قائل خواهند بود

اما وای بر حال ما كه اعمال ما هیچ مطابقت و مشابهتی با اعمال آنحضرت نداشته باشد دیگر در این صورت اعمال ما با اعمال آنحضرت تباین داشته باشد بلكه بر ضد اعمال آن بزرگوار بوده و بكلی از میزان حق منقطع خواهیم بود و خدا نكند كه اعمال ما ضد اعمال علی علیه السلام باشد چه در آن صورت كتاب عمل ما كتاب فجار است (ان كتاب الفجار لفی سجین)

آیه 7 سوره مطففین. ولی اگر اعمال ما طوری باشد كه با اعمال علی علیه السلام تطابق داشته ولو بعنوان نم ویم یا قطره و دریا باز امید این هست كه ما در عداد ابرار باشیم و كتاب اعمال ما جزو ابرار است (ان كتاب الابرار لفی علیین) آیه 18 سوره مطففین.


حالا بیائید ای مسلمین و مؤمنین همین جا اعمال خود را به سنجیم قبل از اینكه ما را پای میزان قیامت و آخرت آرند و بحكم (زنوا قبل ان توزنوا) به بینیم ما چه كاره ائیم و تا چه حدی با میزان حق كه علی مرتضی علیه السلام تطابق و تشابه داریم (من تشبه بقوم فهو منهم)

اول سنجش راجع به اعتقاد و عقیده است كه اول اعتقاد شخص را با اعتقاد امام او می سنجند به بینیم اعتقاد ما با اعتقاد علی علیه السلام چه مناسبتی دارد.

اول به بینیم حضرت علی مرتضی الصلوه والسلام عقیده اش درباره مبدء چه بوده است.

البته آنحضرت مبدء و علت موجده عالم را خدای یكتا میدانسته كه (الله خالق كل شی ء) و خدا را واحد بوحدت حقه حقیقیه میدانسته وحدتی كه برایش ثانی تصور ندارد چه خدا صرف الوجود است و قاعده برهانیه است كه صرف الوجود لایتثنی و لایتكرر).

علی مرتضی علیه السلام است كه در مورد وحدت خدا میگوید (هو واحد لا بتاویل عدد. آیا ما قائل بوحدت حقه صرفه هستیم كه علی میفرماید یا العیاذ بالله قائل و معتقد بوحدت عددیه


هستیم كه كفر و شرك است.

حضرات نصاری قائل بوحدت عددیه شدند كه قرآن آنان را تكفیر نمود و فرمود (لقد كفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثه) آیه 73 سوره مائده

پس اگر از شما به پرسند توحید یعنی چه مگو یعنی خدا یكی و دو تا نیست چه این خود قول بوحدت عددی است كه كفر است بلكه بگو خدا یكی است كه دوم بردار نیست و ثانی برابرش تصور ندارد.

این سخن را ترجمه پهناوری گفته آید در مقام دیگری.

علی مرتضی علیه السلام كسی است كه اعتقادش در مورد صفات كمالیه خدا این است كه صفات كمالیه الهیه عین ذات اوست یعنی عالم است بنفس ذات قادر است حی است بنفس ذات الی آخر الصفات.

پس اعتقاد ما نسبت بصفات خدا بایست مطابق با اعتقاد امام ما حضرت علی مرتضی باشد كه میزان است برای اعتقاد ما و این عقیده است كه مطابق برهان و نص قرآن است (و هو بكل شی ء علیم) آیه 101 سوره انعام (و هو علی كل شی ء قدیر)آیه 2 سوره حدید


و هر كس اعتقادش غیر از این است كه صفات خدا را عین ذات او نمیداند بكله یا زائد بر ذات میداند یا به نیابت صفات از ذات قائل است آنكس از صراط مستقیم توحیدی منحرف است.

علی مرتضی علیه السلام آن كسی است كه معیت قیومیه خدا را با كل اشیاء میداند بحكم نص قرآن (و هو معكم اینما كنتم) آیه 4 سوره حدید

و علی مرتضی است كه میفرماید (داخل فی الاشیاء لا بالمماز جته و خارج عن الاشیاء لابالمباینه). نهج البلاغه

یعنی حقتعالی داخل است در اشیاء باحاطه قیومیه سرمدیه و اضافه اشراقیه نوریه وجودیه كمالیه (لا بالممازجته) یعنی نه بطور امتزاج اجزاء مركبات كه هر یك از آنها در عرض دیگری قرار گرفته و نسبت هر یك بدیگری نسبت شی ء است به شی ء. و نیز خدا خارج است از اشیاء یعنی خارج است از حدود اشیاء و نواقص آنها (بما هی ممكنات لا بما هی مستشرقات بنور الحق بالاضافته الاشراقیه). لا بالمباینه. یعنی نه بطور مباینت عزلیه زیرا این خروج شی ء از شی ء نیست تا مباینت عزلیه باشد بكله مانند خروج شی ء است از فی و خروج ضل است از ذی ضلل و بعبارت دیگر مانند خروج عاكس است از عكس.


للحكیم المتاله السبزواری الحاج ملا هادی قدس سره


ای به ره جستجو نعره زنان دوست دوست

گر بحرم ور بدیر كیست جز او اوست اوست


پرده ندارد جمال غیر صفات جلال

نیست بر آن رخ نقاب نیست بر آن مغز پوست


با همه پنهانی اش هست در اعیان عیان

با همه بی رنگیش در همه زو رنگ و بوست


باز در این انجمن یوسف سیمین بدن

آینه خانه جهان او به همه روبروست


جامه دَران گل از آن نعره زنان بلبلان

غنچه به پیچد بخود خون بدلش تو بتوست


پرده حجازی بساز یا بعراقی نواز

غیر یكی نیست راز مختلف از گفتگوست


دم چو فرورفت هاست هوست چو بیرون رود

یعنی از او در همه هر نفسی های و هوست


آن علی مرتضی علیه السلام است كه درباره اثبات خدا و اثبات توحید خدا چنین با منطق عقلی و برهانی و عرفانی استدلال میفرماید.


قال علی علیه السلام: دلیله آیاته وجوده اثباته معرفته توحیده. توحیده تمییزه عن خلقه و حكم التمییز بیونه صفته لا بینونته عزلته. (از احتجاج طبرسی.)

(دلیله آیاته.) یعنی دلیل و رهنمای بسوی خدا همانا آیات اوست آیات اعم است از آیات آفاقیه و آیات انفسیه (سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق) آیه 53 سوره فصلت.

منطق وحی تمام موجودات و قاطبه مخلوقات را اعم از مبدعات و منشات و مخترعات و مكونات علی الاطلاق همه را آیات خدا و علامات و جلوات حقتعالی معرفی می نماید قرآن میفرماید (و من آیاته خلق السماوات و الارض و اختلاف السنتكم و الوانكم ان فی ذالك لایات للعالمین) آیه 22 سوره ی روم.


(این همه آیات روشن این همه خلق بدیع

كور چشمی كاو نه بیند كردگار خویش را)


هر یك از آیات الهیه در نظام صنع پروردگار دلیل فردانیت و برهان وحدانیت اوست زیر دو چیز مماثل كه از هر جهت و هر بابت مثل و مانند دیگری باشد در دار وجود نیست ممكن است دو


چیز مشابه باشد اما مشابهت غیر از موضوع مماثلت است و بطوری این موضوع شهودی و عیانی است كه هیچ كس نمی تواند انكار این موضوع را بنماید و نیز احدی نمی تواند با تجسس در بر وبحر و با تفحص در زمین و آسمان و با سیر در آفاق ملك و ملكوت و جبروت و با در نور دیدن عالم هستی دو چیز مماثل از هر جهت و هر بابت بیابد و پیدا كند زیرا امكان ندارد وجودش تا برسد باینكه یافت شود یا نشود.

مثلا دو انسان مماثل من جمیع الجهات یافت نخواهد شد دو حیوان مماثل یافت نخواهد شد دو نبات مماثل دو جماد مماثل من جمیع الجهات یافت نخواهد شد دو مرغ مماثل دو ماهی مماثل از هر جهت و هر بابت یافت نخواهد شد و نیز دو پشه و دو زنبور و دو گل و دو بلبل مماثل از هر جهت و هر بابت یافت نخواهد شد.

دو صورت مماثل و دو صوت مماثل نداریم دو انگشت مماثل كه خطوطش از هر جهت مثل یكدیگر باشد نیست و لذا هیچ كس نمی تواند اثر انگشت خود را انكار نماید زیرا چشم مسلح با ذره بین تشخیص می دهد و این موضوع خود امری است شهودی و عجیب این است كه در یك شخص كه چند انگشت دارد و هر یك از انگشتان او دارای چند بند است در هر بندی نقشی و خطوطی است


كه آن نقوش و خطوط در سایر بندهای انگشت او مثلش نیست و نیز در یك درخت و در یك چمن و یا در یك گل با هزاران برگ روی هر یك نقشی است كه در سایر درختها و برگها حتی برگهای خودش آن نقش و علامت تكرار نشده است و این موضوع در سراسر موجودات و كل اشیاء علی الاطلاق امری شهودی و عیانی و وجدانی است كه دو چیز مماثل در تمام جهان آفرینش نیست و یافت نمی شود.

حال ممكن است بگوئی (عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود) اگر دو چیز مماثل از هر جهت در نظام صنع و خلقت یافت نشود دلیل نیست كه وجود ندارد شاید دو چیز مماثل موجود باشد منتهی ما آنرا نیافته و دست رسی به آن شهودا پیدا نكرده ائیم.

میگویم اساسا وجود دو چیز مماثل من جمیع الجهات ممتنع الوجود است و محال و غیر ممكن است كه وجود پیدا كند و سر این مطلب برهانا این است كه تكرار در تجلی الهی نیست حكمای متالهین و عرفای شامخین میگویند (لا تكرار فی التجلی) زیرا تكرار در تجلی لازمه اش تكرار در متجلی است و متجی خدای یكتای فردانی است و این محال است در حقتعالی چه حق تكررپذیر نیست و بدین لحاظ در تمام موجودات و قاطبه ی اشیاء كه همه مجلای حقند تكرار نباشد و


البته تكرار كه نباشد بدیهی است كه مثلی وجود ندارد چه مظهریت (لیس كمثله شی ء) اقتضا دارد كه هیچ یك از اشیاء مثلی و مماثلی نداشته باشند در واقع صانع نظام هستی در جهان صنع و خلقت هر مصنوعی از مصنوعات و هر مخلوقی از مخلوقات خود از اعم از مبدعات و مخترعات و منشات و مكونات علی الاطلاق آیت وحدانیت و دلیل فردانیت خود قرار داده است و بهمین جهت است كه گفته شده:


و فی كل شی ء له آیته

دلیل علی انه واحد


همه هستند از مه تابماهی

بوحدانیت ذاتش گواهی


(وجوده اثباته) یعنی وجود و هستی ذات خدا خود مثبت وجود و هستی اوست او خود بهترین برهان و شاهد بر وجود خود است پس نیازی نیست كه از خارج بادله و براهین استدلال بر اثبات وجود حق بشود چه حقتعالی و مبدء اعلی كه وجودش اظهر من كل ظاهر و ابهر من كل با هر و اعرف من كل معروف و اكشف من كل مكشوف است نیاز بمعرف و شاهد و دلیل بر اثبات وجود خود ندارم. (اولم یكف بربك انه علی كل شی ء شهید) آیه 54 سوره ی فصلت.


و بهمین جهت است كه سلطان العارفین علی علیه السلام در دعای صباح بدین نغمه مترنم است (یا من دل علی ذاته بذاته)


(آفتاب آمد دلیل آفتاب

گر دلیلت باید از وی رخ متاب)


معرفته توحیده:

یعنی معرفت و شناختن خدا همان توحید و یگانه دانستن اوست زیرا كسی كه شناخت خدا را بعنوان صرف الوجود و صرف كل كمال وجود می داند كه صرف الوجود تكررپذیر نیست (لان صرف الشی لا یتثنی و لا یتكرر) واقع محض دو نخواهد بود حق در نظر اهل عرفان و معرفت و كرسی نشینان علم و حكمت (بسیط الحقیقته و كل الكمالات الذاتیه و الصفاتیه و الفعلیه است) و تمام كمال و تحصل است و تمام مراتب كمال و فعلیت را دار است و تمام كمالات و شئون وجود از علم و قدرت و حیوه و نوریت و خیریت و بهاء و جمال و جلال او هر یك علیحده دلیل و برهان بر وحدانیت او هستند كه او صمد است و دوم در قبال ذات صمدی تصور و فرض ندارد.


توحیده تمییزه عن خلقه و حكم التمییز بینونته صفته لا بینونته عزلته.

یعنی توحید حق آن است كه حق را بطوری بشناسی كه متمیز و جدا از ماسوی بشود بطوریكه هیچ مشاركی برای او تصور نشود و این در صورتی است كه ذات مقدس او را بصرف الوجود و تمام الكمال بشناسی زیرا این معناست كه برای او مشاركی متصور نمی باشد چه صرف الوجود ثانی ندارد.

آنگاه این تمییز تمییزی نیست كه حق تعالی مباین بتمام ذات با خلق باشد بنحو تباین عزلی بلكه این تباین بنقص و كمال است این است كه فرمود (حكم التمییز بینونته صفته لا بینونته عزلته.) كه مراد از بینونت صفتی است و وصفی بینونت بنقص و كمال است نه بنحو تباین بتمام ذات كه آنرا عزلی گویند.

این یك بیان برای تفسیر كلام معجز نظام مولی علی مرتضی علیه الصلاة والسلام

ولی مافوق این كه بیان نیر عرضی و عرفانی می باشد این است كه تمیز بعنوان اصالت و ظلیت باشد بنحویكه از برای هویات امكانیه حقیقتی بجز پرتو جمال احدیت چیزی باقی نماند و وجودات


اشیاء بمنزله ی ربط محض بدون اینكه شی ء له الربط باشد بعبارت دیگر اشیاء فی ء حیال حق نیستند بلكه عنوان ظل و عكس و فی ء دارند.

و از همین جهت است كه عارف بالله قائل بوحدت وجود می باشد چه شی ء دیگر استحقاق حمل وجود و موجود ندارد مگر بعنوان اینكه وجهی از وجود حق و شأنی از شئون مقام جمعیت احدیت كبرای الوهیه می باشد پس بنابراین موجود بالذات و بالاستقلال منحصر بحق متعال است و بس (الا موجود بالذات سوی الله) چه ماسوای آن ذوالجلال همه در حكم اعدام می باشند (عارف قیومی جلال الدین محمد مشتهر به ملای رومی در این مقام گوید)


ما چو نائیم و نوا در ما ز تست

ما چو كوهیم و صدا از ما ز تست


ما چو جنگیم و تو زخمه می زنی

زاری از ما نی تو زاری می كنی


ما چو شطرنجیم اندر برد و مات

برد و مات ما ز تست ایخوش صفات





ما كه باشیم ای تو ما را جان جان

تا كه ما باشیم با تو در میان


ما عدم هائیم و هستی ها نما

تو وجود مطلق و هستی ما


ما همه شیران ولی شیر علم

حمله مان از باد باشد دم بدم


حمله مان پیدا و ناپیداست باد

جان فدای آنكه ناپیداست باد


ما كهِ ائیم اندر جهان پیچ پیچ

چون الف كز خود ندارد هیچ هیچ